بر من از لطف آفرین ها گفت

گفت از اینها و بیش از اینهاگفت

بازوانی دراز و صاف و لطیف

نوک انگشت ها خدنگ و ظریف

در جوانی چنان که می دانی

بزم ها داشتم به پنهانی

هر زمان برق سخت جنبیدی

بر سر بام ها غرنبیدی

بودیم گر ودیعه ها بر « بانک »

حبس کی گشتمی برابر « بانک »

مردم شهر رنج ها بردند

تا که آن سنگ را برآوردند

آن که غالی اا خداش پندارد

با تو بسیار فرق ها دارد

این همه ظلم و جور و بدعت ها

وین بدآموزی و شناعت ها

از پس بازجست ها که نمود

شد محقق که او « بهار» نبود

چون بکردم مراد خویش ادا

هیجانی فتاد در دل ها

تعداد ابیات منتشر شده : 510165