قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم
لباس گرانمایهٔ خسروی
که دل را نوا داد و تن را نوی
ز مصری و رومی و چینی پرند
برآراست پیرایهٔ ارجمند
برآسود روزی دو در لهو و ناز
ز مشکوی دارا خبر جست باز
جهان تازه گردد چو خرم بهشت
شود خوب صحرا و بیغوله زشت
چه فرخ کسی کو بهنگام دی
نهد پیش خود آتش و مرغ ومی
از آن آب و آتش مپیچان سرم
به من ده کز آن آب و آتش ترم
ولیکن مباش ایمن از رنگ او
مشو غافل از مکر و نیرنگ او
چو شه دید رخسار آن دل فریب
برآراسته ماهی از زر و زیب
وگر خدمت شاه را درخور است
مرا هم خداوند و هم خواهر است