از مادر اگر نه بخطا آمده یی
از ترکستان سیه چرا آمده یی؟
ای مشک تو باری زکجا آمده یی؟
بر بوی دو زلف یار ما آمده یی
این تنگ فرو گرفتنت بر مردم
مانا که ز چشم خویش آموخته یی
ای ترک چرا چهره برافروخته یی
خود از همه چیز کینه اندوخته یی
آنجا که تویی، درد و غم اینجا، که نیم
و آنجا که نیم، جان و دل آنجا که تویی
ای بی خبر از عاشق شیدا که تویی
وی عشوه فروش سر و بالا که تویی
نی نی که سر زلف تو جای دل ماست
کردی تو بجای دل ما نیکویی
زلف تو چو بروی تو افتد گویی
در شب بچراغ می کنم دلجویی
آن روی چو روز را مگردان از من
شکرانۀ آنکه روز برگشته نیی
آگاه ز حال من سر گشته نیی
کز عشق چو من زیرو زبر گشته نیی