گفتی که رایگان غم من می خوری نه بس

الحق تو این شگرفی همواره کرده یی

کو داد و داوری ؟ که کنم بر تو من درست

تا بی سبب چرا دل من پاره کرده یی

گویند رستخیز بهم برزند جهان

این بازیی ات خود که تو صدباره کرده یی

خود با دل تو لابۀ ما سودمند نیست

گویی بر غم ما دلی از خاره کرده یی

هرچ آسمان بخنجر مرّیخ می کند

تو در زمین بغمزۀ خون خواره کرده یی

ترسم خجل شوی اگرت آورم بروی

آن جورها که بر من بیچاره کرده یی

بازم لباس صبر بصد پاره کرده یی

بازم ز کوی عافیت آواره کرده یی

باری بدانمی که چو بفکنده یی مرا

از روی اختیار کرا برگرفته یی

با خاک ره برابرم از بهر آنکه تو

هستیّ و نیستیم برابر گرفته یی

بر خود نوشته یی بهمه عیبها مرا

وانگه بخطّ خویش گوا برگرفته یی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165