حقیقت عشق تو بالای دین است
که سر کل ترا عین الیقین است
حسن را با بی قراران گیر و دار دیگرست
مهر را هر ذره ای آیینه دار دیگرست
حاضر خدمتش غلامی چند
گشته همتاش در کمان و کمند
حرف سایل سبز کردن گر چه باشد از کرم
حفظ آب روی اهل فقر جود دیگرست
حقیقت گفتگوی خلق بسیار
در این بازار عشقت شد پدیدار
حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق
گر آب دیده نکردی به گریه غمازی
حقیقت کفر دانند این خلایق
مرا این گفتن اینجا نیست لایق
حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست
تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست
حقیقت این چنین است اندر اینجا
که را همچو تو بگشاید در اینجا
حقیقت صورت عشقم چنین بود
یقین منصور در ما پیش بین بود