عمارت نکرد آن قدر در خراب
که ایمن بود ز ابرو از آفتاب
عمری ست به حیرتکدهٔ عجز مقیمم
در نقش قدم سوخت دماغ سفر داغ
عقل داند برای صرفهٔ علم
که ز صرّاف کین نیاید حلم
عالم همه در دیدهٔ عشاق سیاه است
بر دود تنیده است هجوم نظر داغ
عالم همه داغست و ندارد اثر داغ
در لاله ستان نیست کسی را خبر داغ
عکس ساقی در شراب ناب دیدن خوشترست
حسن عالمسوز را در آب دیدن خوشترست
عیب مسکینی مکن افتان و خیزان در پیت
کآن نمی آید تو زنجیرش به گردن می بری
عمرها شد شسته ام چون ابر دست از خرمی
بیدل از من گریه می خواهد چه صحرا و چه باغ
عشق او شخص و عشق ما سایه
سایه از شخص می برد مایه
عشق او تخم عشق ما و شماست
خواستگاری نخست از وی خاست