قمری از پاس غلط دل برنمی دارد ز سرو
ورنه از سرو سهی آن قد رعنا بهترست
قوت گیرایی شهباز در سرپنجه است
زود می چسبد به دل چشمی که خوش مژگانترست
قوم گفتندش به پیکار و نبرد
با چنین زهره که تو داری مگرد
قصه کوته کن کزان چشم این چنین
رفتم از خود اوفتادم بر زمین
قیامت است طمع ز امتلا نمی میرد
که تا به حلق رسیده است می خورد تشنیع
قیمت تحفه هست ازان افزون
کش بدینها کنم ز دل بیرون
قیمت تحفه بر به خدمت شیخ
تا شوی بهره ور ز همت شیخ
قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمی شود ای نفس بس که کوشیدی
قبضی آمد پدیدش اندر دل
بر وی ادراک سر آن مشکل
قرب یک سال آنچنان می بود
همدم گریه و فغان می بود