می من گرچه نا صاف است درکش
که این ته جرعهٔ خمهای دوش است
خودی را نشهٔ من عین هوش است
ازن میخانهٔ من کم خروش است
چو یزدان از دو گیتی بی نیازند
دگر سرمایهٔ اهل هنر چیست؟
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟
دو صد بوحامد و رازی نیزرد
بنادانی که چشمش راه بین است
خرد بیگانهء ذوق یقین است
قمار علم و حکمت بد نشین است
وگرنه مثل تیری در کمانی
هدف را با نگاه تیر زن بین
نگاهیفرین جان در بدن بین
بشاخان نادمیده یاسمن بین
نگهدارد زه و ناله خود را
که خود دار است چون مردان ، غم مرد
ندانی تا نباشی محرم مرد
که دلها زنده گردد از دم مرد