مه گوید کاشکی من از آهنمی
تا نعل ستور شاه گیتی ، منمی
خور گوید کاشکی که زرین تنمی
تا جام شراب شاه شیر اوژنمی
پرکن قدحی شراب زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی
زاهد نکند توبه به زهد ای ساقی
هرچند عیان عمل نمود ای ساقی
هرچند که مهتری نکوکارتری
سَرشان بَدَل گوی همی اندازی
هر دم زا دمی ا خجسته دیدار تری
با خیل مخالفان نبرد آغازی
هر روز سخی تری و دیندارتری
چوگان ز خمیده قد ایشان سازی
هر سال به کار ملک بیدار تری
چون گوی زنی شها و چوگان بازی
در مذهب دوستی روا نیست چنین
من بی تو به غم تو شادمان با دگری
ای باخته عشق در جهان با دگری
نوشیده سبک می گران با دگری