تا برکف جام و بر سر افسر داری

مه بر کف و آفتاب بر سر داری

در بر ملکا دل توانگر داری

دریای محیط است که در بر داری

از بس که همی به آینه درنگری

بر چهرهٔ خویشتن ز من فتنه تری

از بهر جمال چهرهٔ همچو پری

دستت به سوی آینه تا چند بری

ای دل تو مرا کار به جان آوردی

ای دیده دلم را به زبان آوردی

ای عشق تو عمرم به کران آوردی

ای هجر تنم را به فغان آوردی

ای فتنهٔ روزگار در حسرت خویش

انگشت نمای روزگارم کردی

دامی که در آن دام شکارم کردی

در حلقهٔ او تو بیقرارم کردی

چون عالم بر تو راست بنهاد خدای

هرچ آن پدرت خواست تورا داد خدای

شاها در فتح بر تو بگشاد خدای

منشور ظفر به تو فرستاد خدای

تعداد ابیات منتشر شده : 510165