این ره ره مردان و سراندازان است
جان بازان اند، تا نبازی نائی
زنهار در این راه مجازی نائی
تا کار حقیقتی نسازی، نائی
امروز از این شراب جامی در کش
مسکین تو که در امید پس فردایی
تا دیدهٔ دل ز دیده ها نگشایی
هرگز ندهند دیده ها بینایی
بخشای بر آن بنده که اندر همه عمر
جز درگه تو هیچ ندارد جایی
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی
وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی
شیران جهان پیش تو روبه باشند
گر تو سگ نفس را به فرمان نشوی
تا خاص خدای را تو از جان نشوی
بر مرکب عشق مرد میدان نشوی
عرش است نشیمن تو، شرمت بادا
کآیی و مقیم خطهٔ خاک شوی
ای دل ز غبار تن اگر پاک شوی
تو روح مقدسی، بر افلاک شوی