آب گردید دل و ناله همان عجز تو است

رشته فربه نشد از خوردن پهلوی چراغ

عجز ما رنگ اشارتکدهٔ ناز تو ریخت

بال پروانه شد آخر خم ابروی چراغ

قرب این شعله مزاجان به خود آتش زده است

نیست پروانهٔ ما بیخبر از خوی چراغ

پیری و عشرت ایام جوانی غلط است

صبحدم رنگ نبنددگل شب بوی چراغ

بالش عافیتی نیست درین شعله بساط

نفس سوخته دارد سر زانوی چراغ

نتوان بود ز نیرنگ عتابش غافل

بزم گرم است به افروختن روی چراغ

سوختیم از هوس اما مژه واری نکشید

بال پروانهٔ ما شانه به گیسوی چراغ

دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی

شعله کافی ست همان سرو لب جوی چراغ

شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ

می توان کرد شنا در عرق روی چراغ

بیدل ز دلم طاقت پرواز ندارد

هر چند به صد شعله برد بال و پر داغ

تعداد ابیات منتشر شده : 510165