ما را به بلای سیهی کرد مقابل

یارب که بسوزد کف آیینه گر داغ

با عجز بسازیدکه صد شعله درین دیر

شمشیر شکسته ست به زیر سپر داغ

مهتاب شبستان خیالم بر رویی است

آن به که گل پنبه گذارم به سر داغ

هر چند جهان خندهٔ یک لاله ستانست

کو دل که برد رنگ قبول از نظر داغ

هر لخت دل آیینهٔ برقی ست جهانسوز

خورشیدکشیده است جنونم به بر داغ

از اهل هوس جرأت عشاق محالست

زبن بی جگری چند نجویی جگر داغ

هر چند ندارد ره ما منزل تحقیق

چون شمع روانیم همان بر اثر داغ

غمخواری ما سوخته جانان چه خیالست

جز شعله نسوزد جگر کس به سر داغ

افسردگی از طینت من رنگ نگیرد

چون کاغذ آتش زده ام بال و پر داغ

کو شعلهٔ دردی که به ذوق اثر داغ

خاکستر من سرمه کشد در نظر داغ

تعداد ابیات منتشر شده : 510165