تا گوش نهادم نه صدا بود و نه ساز

ای شور جوانی! تو کجا رفتی باز

طفلی بودم غنوده بر بستر ناز

برخاست ز دور نغمه های دمساز

آن را که به لطف خویش عزت دادی

تا زنده بود به خواریش باز مگیر

ای بار خدای پاک دانای قدیر

دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر

در وادی نقره فام گردون هر شب

آن قافله لایتنهای بنگر

آن منظر فیض صبحگاهی بنگر

انوار تجلی الهی بنگر

فریاد که این شعبده بازان هر روز

خواهند به نام آشتی جنگ دگر

این کینه وران باز به نیرنگ دگر

دارند سر فتنه به آهنگ دگر

دل قصه ی عشق او ز چشمش پنهان

از موی شنیده بامیان می گوید

آن ماه سخن ز بامیان می گوید

اسرار گذشته ی جهان می گوید

تعداد ابیات منتشر شده : 510165