کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
هر که او را دلی و جانی بود
شد بمیدان عاشقی گویش
در عشق تو چون خطی بنام دل ماست
گویی که همه جهان بکام دل ماست
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
یکدم غم او بهر دو عالم ندهم
مهر تو بمهر خاتم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
گر نباشد قبلهٔ عالم مرا
قبلهٔ من کوی معشوقست و بس
این جهان و آن جهان و هر چه هست
عاشقان را روی معشوق است و بس