غلام حلقه سیمین گوشوار توام
که پادشاه غلامان حلقه در گوشی
چنین قیامت و قامت ندیده ام همه عمر
تو سرو یا بدنی شمس یا بناگوشی
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمی پوشی
به هتک پرده صاحب دلان همی کوشی
سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد
چشم دارد که تو منظور نهانش باشی
ای که بی دوست به سر می نتوانی که بری
شاید ار محتمل بار گرانش باشی
چون تحمل نکند بار فراق تو کسی
با همه درد دل آسایش جانش باشی
وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد
ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی