تازه روی از تو شاخ و بیخ جهان
سخت پای از تو چار میخ جهان
ای به رو آفت نگارستان
وی به خو نوبهار خارستان
یک و دو سه و چهار و پنج کمست
پس چو شش دانگ شد یکی درمست
نام شش هست لیک نزد خرد
در جمل نقش شش بود ششصد
ای ز محمودیان ششم ز عدد
چون ششم دور ز انبیا احمد
شد کنون در بهشت محشر او
سبز جامه چو حور خنجر او
گرچه بهر صلاح تا اکنون
خنجرش لعل پوش بود از خون
چون کمر بست شاه بهر جدال
خانهٔ دشمنان شمار اطلال
هرکه از دل نخواست تعظیمش
بامِ بومست بومش از بیمش
ملک پرورده زیر دامن کرد
جان نگهداشتن به آهن کرد