قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را
از پریشانی این ملک بده آگاهی
ای صبا با دم من کن نفسی همراهی
به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
جمله از بهر لقمه ای چو سگان
دشمنانند دوستان در وی
عرصهٔ ملک پر ز دیو شده ست
نیست از آدمی نشان در وی
گر چه شیرین بود چو نوش کنی
نیش بینی بسی نهان در وی
آرزوها نواله ای چرب است
نیست چون پیه استخوان در وی
عدل را ساق لاغر است ولیک
ظلم را فربه است ران در وی
گوشتی لاغر است و چندین سگ
زده چون گربه ناخنان در وی
این جهان بر مثال مرداری ست
اوفتاده بسی سگان در وی
هر که را دل در او قرار گرفت
گر چه زنده است نیست جان در وی