سیف فرغانی بصلحش پیش رفت
گرچه او در قبضه تیغ جنگ داشت
آفتابا به شرف خانهٔ خویش آی و بپاش
نور بر خلق کز استاره نیاید ماهی
بیم آن است که ابدال خضر را گویند
گر سوی روم روی مردن خود می خواهی
نیست در روم از اسلام به جز نام و شده ست
قطب دین مضطرب و رکن شریعت واهی
خرمن سوخته شد ملک و بر ایشان به جوی
اسب شطرنج کجا غم خورد از بی کاهی
حاکمان دردم از او قبجر و تمغا خواهند
عنکبوت اربنهد کارگه جولاهی
خانه ها لانهٔ روباه شد از ویرانی
شهرها خانهٔ شطرنج شد از بی شاهی
سرورانی که به هر گرسنه نان می دادند
استخوان جوی شده همچو سگ درگاهی
گو بدان ای به وجود تو گرفته زینت
کرسی مملکت و مسند شاهنشاهی!،
گو درین مصر که فرعون درو صد بیش است
نان عزیز است که شد یوسف گندم چاهی