من کیم در میانه واسطه ای

ور نه تو دوستدار خویشتنی ...

بار تو دل به قوت تو کشد

پس تو حمال بار خویشتنی

کس به تو ره نمی برد، هم تو

حاجب روز بار خویشتنی

من هزار توام به صد دستان

گلستان هزار خویشتنی

با چنین زلف و رخ نه فتنهٔ ما

فتنهٔ روزگار خویشتنی

عالم آیینهٔ جمال تو شد

هم تو آیینه دار خویشتنی

چون دست عروس نامه ای را

از خامه پر از نگار کردی

از نامهٔ خود طویلهٔ در

در گردن روزگار کردی

با چاکر خرد خود بسی لطف،

ای صدر بزرگوار کردی

دل را به سخن گشاد دادی

دی را به نفس بهار کردی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165