بنشین، ز آستانهٔ او برمگیر سر

برخیز، لیکن از در او برمدار پای

تا آن زمان که دست دهد شادیی تو را

با غصه سر درآور و با غم بدار پای

گر دولت است در سرت امروز وامگیر

از تیغ دوست گردن و از بند یار پای

ز تاب مهر تو در روی ذره های حقیر

چو آفتاب کند بعد ازین نظر سایه ...

تو آفتاب زمینی وگر خوهی ندهد

به آسمان و به ماه از تو زیب و فر سایه

به اعتدال شود چون هوای فصل ربیع

اگر بیفگنی از لطف بر سقر سایه

چه گردنان که کله زیر پایت اندازند

چو افگند سر زلف تو بر کمر سایه

چو خواست کز من شیرین سخن بر آرد شور

نبات خط تو افگند بر شکر سایه

بنزد عقل چو خورشید روشن است که نیست

کسی به قامت و بالای تو مگر سایه

هوای عشق تو را مهر و ماه چون ذره

درخت لطف تو را هر دو کون در سایه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165