زهی ز طرهٔ تو آفتاب در سایه

به پیش پرتو روی تو ماه و خور سایه

از گهرهایی که دروی طبع من ترصیع کرد

چون عرض زین پس جدا نبود ز جوهر آینه

زین چنین صورتگریها گر دلت نقشی گرفت

آهنی داری که دروی هست مضمر آینه

من درین آیینه ار رویت نشان دادم به خلق

بهر کوران ساختم سوی تو رهبر آینه

حد نیکویی روی این است و نتوان نیز ساخت

آن نکورو گر بخواهد زین نکوتر آینه

چون خضر آب حیوة عشق تو خوردم، سزد

گر بسازم بهر تو همچون سکندر آینه

زاغ اگر بر اوج تو بالی زند روزی، شود

بر جناحش چون دم طاوس هر پر آینه

غرهٔ روز رخت چون پرتوی بر وی فگند

هر شبی چون ماه نو گردد فزون تر آینه

گرچه شاهان بنده داری رو ز درویشان متاب

گر چه زر دارد نسازد زو توانگر آینه

عاشق رویت به دم آیینه ها روشن کند

وز دم این دیگران گردد مکدر آینه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165