تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری
ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند
آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند
شیر را گیرد و در زلف تو، بزنجیر کند
ای صبوحی پس از این جای تو و میخانه
زانکه خاکش بهمه کون و مکان می ارزد
رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند
چه گلستان که به صد باغ جنان می ارزد
بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس
یک شکر خنده که با روح روان می ارزد
ناز کن، ناز، که نازت به جهان می ارزد
بوسه ای از لب لعلت بروان می ارزد
به سر کنم پس از این طی راه منزل عشق
دگر چه رنجه دهم پای پر آبله را
دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند
بلی، کنند دل شب، نماز نافله را
ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف
شریک دزد ببین و رفیق قافله را
چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را
به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را