مگر پرده براندازی ز پیش چشم مشتاقان
وگرنه کی توان دیدن ،جمال با کمال تو
میارا روی ،حورعین، که سرمستان آن حضرت
جمال حق همی بینند ز زلف و خط و خال تو
تو شربت های جنّت را ،به ما تا کی دهی رضوان
نشد کم تشنگی ما را از این آب زلال تو
چو بوی عشق تو آید ز مغز استخوان من
نسوزاند مرا آتش ،ز عشق آن جمال تو
من دیوانه در دوزخ به زنجیر تو خوش باشم
اگر یکبار پرسی تو ،که مجنون چیست حال تو
تو جنّت را به نیکان ده ،منِ بد را به دوزخ بَر
که بس باشد مرا آنجا ،تمنّای وصال تو
ندارم گرچه آن دیده که بینم درجمال تو
نیم نومید چون عمرم گذشت اندرخیال تو
غذای محیی در دنیا بجز خون جگر نبود
که دارد ضعف دل او را کباب خون چکان دادن
به قعر دوزخم جا ده به چندان کز گنه بالله
من بد را دریغست جای در صدر جنان دادن
منم مفلس ترین خلق و تو وعده کرده ای یا رب
که خواهم گنج رحمت را به دست مفلسان دادن