مرا امروز از تو بر وصال است
که امروز یقین روز وصالست
وصال امروز از تو یافتستم
ز جان نزد تو من بشتافتسم
تمامت وصل میخواهم ز دیدار
که بنمائی مرا آری پدیدار
ازین شیوه که بنمودی تو امروز
منم در واصلی یک ذره پیروز
بدانستم ز اول ذات پاکت
بدانستم در آخر زین چه باکت
نداند جوهر تو جز تو جانا
که هستی جوهر اندر بود الّا
تو بحر جوهری و ایشان صدف وار
توئی جوهر یقین در جمله اسرار
تو دریائی و ایشان جمله قطره
تو خورشیدی و ایشان جمله ذره
تو بیش از جملهٔ از جملگی گم
همانا قطرهٔ تو بود قلزم
منت میدانم اینجا اول کار
ببازی برنگفتم عین گفتار