دایم بیاد قامت آن سرو کشمری
ما را چوبید لرزد، قلب صنوبری
موافقان تو دایم، گرانبها چون سنگ
منافقان تو دایم، شکسته دل چو سبو
همیشه تا که بسنگ و سبو زنند مثل
هماره تاز نفاق و وفاق آید، بو
ثنا و مدح ترا حد و حصر نیست ولیک
ندید قافیه زین بیش، طبع قافیه جو
ز مهر جانب عمان ببین و شعر ترش
که طعنه ها زده بر شعر خواجه و خواجو
من و مدیح تو، وین عقل بینوا، حاشا
زوضع خانه چه گوید که نیست ره در کو؟!
هوا نبارد، گر گوئیش بخشم مبار
زمین نروید گر گوئیش بقهر مرو
خدات خوانده ولی، مصطفات گفته وصی
تو هم گزیده ی اویی و هم خلیفه ی او
یکیت خواند از صدق اولین مخلوق
یکیت گوید نی لا اله الا هو
تو آن عدیم عدیلی که بهر معرفتت
هنوز آدم را سر بحیرت ست فرو