مده فایز به وصل گلرخان دل
که آخر می کشندت از جدایی
نمی بینم ز مردم آشنایی
نمی آید ز کس بوی وفایی
تو با این قامت و حسن خداداد
هزار افسوس ای مه، بی وفایی
به قامت مظهر سرو رسایی
به طلعت دلفریب و جانفزایی
اگر بیداد گردد یار فایز
به بالت تیر تا شهپر نشانی
خروس امشب بداده هرزه خوانی
مگر وقت سحر امشب ندانی؟
بشارت می دهد این دل به فایز
دلی در سینه مهرانگیز داری
بتا در گوش، گوش آویز داری
لب می گون شکّرریز داری
گذشتی از بر چشمان فایز
چو عمر رفته رفتی برنگشتی
ندانم ای غزالم از چه دشتی
در ایام جوانی خوش گذشتی