چو کیخسرو آگاه شد زان سپاه

طلایه فرستاد چندی براه

ز چین سوی کیخسرو آورد روی

پر از درد با لشکری کینه جوی

که گفتی زمین برنتابد همی

ستاره شمارش نیابد همی

چو برداشت افراسیاب از ختن

یکی لشکری شد برو انجمن

همه بازگشتند ز ایرانیان

ببستند خون ریختن را میان

چو زین گونه آگاهی آمد بشاه

بنزدیک زنهار داده سپاه

چو آن خواسته برگرفت از ختن

سپاهی بیاورد لشکر شکن

همان گنج پیرانش آمد بدست

شتروار دینار صدبار شست

که او را فرستاد خاقان چین

بشاهی برو خواندند آفرین

نداند کسی راز آن خواسته

پرستنده و اسب آراسته

تعداد ابیات منتشر شده : 510165