بفرمود تا سخت بر هر دری
بجنگ اندر آید یکی لشکری
کمر بر میان بست و برجست زود
بجنگ اندر آمد بکردار دود
چو برداشت از پیش یزدان سرش
بجوشن بپوشید روشن برش
نگون کن سر جاودانرا ز تخت
مرادار شادان دل و نیک بخت
اگر داد بینی همی رای من
مرگدان ازین جایگه پای من
همی گفت کام و بلندی ز تست
بهر سختیی یارمندی ز تست
ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین
ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت زار
وزآن جایگه شهریار زمین
بیامد بپیش جهان آفرین
بهر چارسو ساخت آن کارزار
چنانچون بود ساز جنگ حصار