کنون ما ز دل بیم بیرون کنیم
سحرگه بریشان شبیخون کینم
کنون جمله ایرانیان خفته اند
همه لشکر ما برآشفته اند
چنین گفت کین شوم پر کیمیا
چنین خیره شد بر سپاه نیا
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
ز کار گذشته فراوان براند
سپهدار ترکان چو شب در شکست
میان با سپه تاختن را ببست
بره کنده پیش و پس اندر سپاه
پس کنده با لشکر و پیل شاه
گر آید سپاه اندر آید ز پس
بماند نباشدش فریادرس
بدان تا اگر سازد افرسیاب
برو بر شبیخون بهنگام خواب
طلایه مدارند و شمع و چراغ
یکی سوی دشت و یکی سوی راغ
بفرمود تا دور بیرون شوند
چپ و راست هر دو بهامون شوند