تهمتن سپه را بهامون کشید
سپهبد سوی کوه بیرون کشید
بطوس سپهدار داد آن گروه
بفرمود تا رفت بر سوی کوه
دگر بهره بگزید ز ایرانیان
که بندند بر تاختن بر میان
ز لشکر سواران که بودند گرد
گزین کرد شاه و برستم سپرد
چنین گفت کآتش نسوزید کس
نباید که آید خروش جرس
یکی کنده فرمود کردن براه
برآن سو که بد شاه توران سپاه
گمانم که امشب شبیخون کند
ز دل درد دیرینه بیرون کند
چنین گفت با طوس کامروز جنگ
نه بر آرزو کرد پور پشنگ
سپهدار با فر و نیرنگ و ساز
چو آمد به لشکرگه خویش باز
سپه بازگشتند چون تیره گشت
که چشم سواران همی خیره گشت