گر پرده ز چهره افکنی برخیزد
بانگ از عرب و عجم که ماهی ماهی
ای شمع سرا پردهٔ شاهنشاهی
سرگرم تو ذرات ز مه تا ماهی
نواب ولی نجم غرایب اثریست
که آثار سعادتست در رجعت وی
هرنجم که بر فلک رود زایت وی
رجعت کند اختلال در رفعت وی
بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت
از غلغلهٔ کوس محمد خانی
عید آمد و بانگ نوبت سلطانی
هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
آیینهٔ صد صورت گوناگونست
آیینهٔ بدین گونه ندیدست کسی
این حوض که در دیده هر نکته رسی
از جام جهان نماسبق برده بسی
آن پای که بر بستر درد است امروز
فرداست که در رکاب صحت داری
از الفت درد اگرچه کلفت داری
صد شکر که بر علاج قدرت داری