گشت گوشم کر از ترنک ترنک
مغزم آشفت از این غریو و غرنک
نوک خیابان وسیع ترگشته
رفت و آمد سریع ترگشته
گفته ام در قصیده ای کم و بیش
شرح این های وهوی رازین پیش
از ره کینه بخت وارون کار
بسترم را فکند در بازار
دور از شهر و در میان گروه
خلوتی داشتم به دامن کوه
از نسیمی که می وزید بدر
می پریدم ز خواب وقت سحر
من که بودم انیس خاموشی
بود با خلوتم هم آغوشی
دم بدم رعد و برق ولوله است
متصل در اطاق زلزله است
لیک رعدی که بیخ گوش بود
بام تا شام در خروش بود
بانگ گردونه های آب فشان
می دهند از غریو رعدنشان