شب چو در این اطاق گردآلود

می جهیدم ز خواب زودا زود

تنگ خفتن چه سود با جبریل

در بُن گوش ، صور اسرافیل

زن که دربینیش نم و ورمست

زشت باشد اگر چه محترمست

من بخفتم به حجره دیگر

گفتم این قطعه را به خواب اندر:

پر و پایی نداشت گفتارش

خفت و تا صبحدم همین کارش

گفت لختی زکام بودم من

شب دوشینه کم غنودم من

ای سیه چشم ! خروپف تا چند

نخره کوته که شد سپیده بلند

جستم از خواب وکردمش بیدار

گفتم آرام باش وگیر قرار

ناشده گرم خواب ، چشم حقیر

باز برشد زکام خفته نفیر

خسته گشتم ز چند لحظه عمل

سر نهادم به بالش مخمل

تعداد ابیات منتشر شده : 510165