رزبان آمد، با حمیت و با کینه

خونشان افکند اندر خم سنگینه

رحم ناورده به پیران و جوانهاشان

تا برون کرد ز تن شیرهٔ جانهاشان

گفت کم دوش پیام آمده از زردشت

که دگر باره بباید همگی را کشت

در فکندش به جوال و به حبال او

سر با ریش همیدون اطفال او

حلق بگرفتش مانندهٔ نسناسی

بر نهادش به گلوگاه چنان داسی

نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری

که مرا باز همی ساده دل انگاری

گر چه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم

که مرا زنده کند زود خداوندم

و گر استیزه کنی با تو برآیم من

روز روشنت ستاره بنمایم من

بچه ای دارم در ناف چو برجیسی

با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی

هستم آبستن، لیکن ز چنان جنسی

که نه اویستی جنی و نه خود انسی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165