ایزد به دل تو رحمتی در فکناد
تا چارهٔ عاشقان بیچاره کنی
بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی
بس دل که بدان دو زلف آواره کنی
از تیر مژه این دل صد پارهٔ من
میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی
ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی
رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی
ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد
رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی
از دیده اگر نه خون روان داشتمی
رازت ز دل خسته نهان داشتمی
گفتی دل هجر هیچ داری گفتم
گر داشتمی دل دل آن داشتمی
گر من به مثل هزار جان داشتمی
در پیش تو جمله بر میان داشتمی
خاک است جهان صورت برآرای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذاری ای ساقی