بد کسی دان که دوست کم دارد

زوبتر چون گرفت بگذارد

یاری که ببندگیت اقرار دهد

با او تو چنین کنی ! دلت بار دهد؟

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم

زعشق و مهر دگر دلبران کرانه کنم

لقای تو سبب راحت است در ارواح

بقای تو سبب صحت است در ابدان

نه بتلخی چو عیش من عیشی

نه بظلمت چو روز من قاری

بچه خدمت زمن شوی خشنود

تا من امروز گرد آن گردم؟

بهمه عمر یک خطا کردم

غم و تشویر صد خطا خوردم

گر ماه شوی بآسمان کم نگرم

وربخت شوی رخت بکویت نبرم

نه امتحان پسوده چنو موضعی بدست

نه آرزو سپرده چنو بقعتی بپای

چون بآتش رسند هر دو بهم

نبود فعل عود چون چند چندن

تعداد ابیات منتشر شده : 510165