آب را بین که چون همی نالد

یک دم از هم نشین ناهموار

همیشه باد سر و دیده بد اندیشان

یکی بریده بتیغ و یکی خلیده به تیر

ور عقل شود طبع می ناب شوم

در دیده حزم و دولتش خواب شوم

گر خصم تو آتش است من آب شوم

ور مرغ شود حلقه مضراب شوم

که پدیده است در جهان باری

کار هر مرد و مرد هر کاری

تو رنجه مشو برون میا از در خویش

من خود چو قلم همی دوم بر سر خویش

سبک تگی که نگردد زسم او بیدار

اگرش باشد بر پشت چشم خفته گذر

هر عصایی نه اژدها باشد

هرگیاهی نه کیمیا باشد

انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک

بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم

هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.

برفرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم

تعداد ابیات منتشر شده : 510165