بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین
ماهی ست ولی کرده به سیاره قران
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان
کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
وقت است که دست از دهن بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم
بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
در بندگیت مقرم و معترفم
نی جوهر حسن لاله است از ژاله
نی زیور خوبی گل است از شبنم
از آبله ای تازه گل باغ ارم
حاشا که شود طراوت روی تو کم