من شیشه نیم که بشکند سنگ توام
مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند
بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت
کاین خانه به ویرانه ما می ماند
مجنون به من بی سر و پا می ماند
غمخانهٔ من به کربلا می ماند
زاغیم شده به عندلیبی مشهور
ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند
آن زمره که از منطق ما بی خبرند
سد نغمهٔ ما به بانک زاغی نخرند
از رشک نبات می دهم جان که چرا
گرد سر هم نام فلان می گردند
آنان که به کویی نگران می گردند
پیوسته مرا به قصد جان می گردند
با نشأهٔ خصمی تو آنکس که بخفت
در خواب شد آنچنان که بیدار نشد
شاها به عداوت توکس یار نشد
کاو در نظر جهانیان خوار نشد