به روی و ریا کارکردن ندانی
ازیرا که نه مرد روی و ریایی
جوابی دهی، شور شهری نشانی
حدیثی کنی، کار خلقی گشایی
بلاییست این همت و درشگفتم
که چون این بلا را تحمل نمایی
دهنده ترا همتی داد عالی
که همواره زان همت اندر بلایی
ز گیتی به دو چیز بس کرد و آن دو
چه چیزست: نیکی و نیکو عطایی
دلش را پرست، ار خرد را پرستی
کفش را ستای، ار سخا را ستایی
ز قدر من آنگاه آگاه گردی
که با من به درگاه صاحب درآیی
سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی
که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا اینهمه بیوفایی
همایون و فرخنده بادت نشستن
بدین جشن فرخندهٔ مهرگانی