سیمین ساق » مولوی »
دفتر پنجم
» بخش ۸۱ - آمدن آن امیر نمام با سرهنگان نیم شب بگشادن آن حجرهٔ ایاز و پوستین و چارق دیدن آویخته و گمان بردن کی آن مکرست و روپوش و خانه را حفره کردن بهر گوشه ای کی گمان آمد چاه کنان آوردن و دیوارها را سوراخ کردن و چیزی نایافتن و خجل و نومید شدن چنانک بدگمانان و خیال اندیشان در کار انبیا و اولیا کی می گفتند کی ساحرند و خویشتن ساخته اند و تصدر می جویند بعد از تفحص خجل شوند و سود ندارد »
بازدید » 982