حذر از صوفیان شهر و دیار
همه نا مردم اند و مردمخوار
هر چه دادی به دستشان خوردند
هر چه آمد ز دستشان کردند
کارشان غیر خواب و خوردن نی
هیچ شان فکر روز مردن نی
ذکرشان صرف بهر سفره و آش
فکرشان صرف در وجوه معاش
هر یکی کرده منزلی دیگر
نام آن خانقاه یا لنگر
بهر نیل امانی و شهوات
کرده میل اوانی و ادوات
فرش های لطیف افکنده
ظرف های نکو پراکنده
دیگدان کنده دیگ بنهاده
کرده آلات طبخ آماده
چشم بر در که کیست کز ده و شهر
یافته از طریق مردان بهر
گوشت یا آرد آورد دو سه من
تا نشیند به صدر شیخ زمن
سر انبان لاف بگشاید
بر حریفان گزاف پیماید
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
هرگز اسباب آش نادیده
نگشاده بر آشنا دیده
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
هر کجا مفسدی مجالی یافت
کامردی را ز شهر سر برتافت
کرد یاد حضور درویشان
که سرم خاک مقدم ایشان
سفره پر نان و فوطه پر خرما
کیسه پر نقل و کاسه پر حلوا
آمد از شهر تا به منزل وی
امردک هم دوان دوان در پی
سر درون زد که السلام علیک
لیتنی دائما اعیش لدیک
شیخ برجست و در جواب سلام
که علیک السلام و الاکرام
در هم آویختند هر دو دغل
به تمنای دستبوس و بغل
امردک نیز پیش شیخ دوید
روی بر دست و پای او مالید
او هم از رحمت مسلمانی
بوسه ای برزدش به پیشانی
بعد ازان شیخ جای خود بنشست
پرسش حال و کار در پیوست
کارتان چیست حال تان چونست
اهل و مال و عیال تان چونست
یک به یک را جواب نیک شنید
رو در آن شخص کرد و زو پرسید
کین پسر می شود تو را فرزند
یا نه شاگرد توست و خویشاوند
گفت ازین هر سه نیست هیچکدام
لیک با ماش نسبتی ست تمام
نسبتی دور دور کرد بیان
که ازان سر کار گشت عیان