ای دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازی پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پای بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
نیست عشق لا یزالی را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندی دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را