آرنده ظلمات و برآورنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرارست.
آن را صنما که با وصالت کار است
با رنگ رخ تو لاله بی مقدار است
با بوی سر زلف تو عنبر خوارست
نیکو گفت آن جوانمردی که گفت:
جز بدست دل محمد نیست
راه توحید را بعقل مجوی
دیده روح را بخار مخار
بخدای ار کسی تواند بود
بی خدای از خدای برخوردار
سایق و قاید صراط الدین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
اول است بازلیت. آخرست بابدیت. ظاهر باحدیت باطن بصمدیت.
اول بعطا، آخر بجزا، ظاهر بثنا، باطن بوفا.
اول بهیبت، آخر برحمت، ظاهر بحجت، باطن بنعمت.
اول بهدایت، آخر بکفایت، ظاهر بولایت، باطن برعایت.
اول منم که دلهای عاشقان بمواثیق ازل محکم ببستم.
ظاهرم که ظواهر را با خود در قید شریعت آوردم.
آخر منم که جانهای صادقان بمواعید خود صید کردم.
باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
بیچاره آدمی، میان دو صفت مدهوش گشته، میان دو نام بیهوش شده.
حضرتش عز و جلال و بی نیازی فرش او
هر جای که خراب عمریست، مفلس روزگاری من جویای اوام.
هر جا که سوخته ایست، اندوه زده ای من شادی جان اوام.