ای ترا در کار دنیا بوده دست افزار دین
وی تو از دین گشته بیزار و ز تو بیزار دین
ای بدستار و بجبه گشته اندر دین امام
ترک دنیا کن که نبود جبه و دستار دین
ای لقب گشته فلان الدین والدنیا ترا
ننگ دنیایی و از نام تو دارد عار دین
نفس مکارت کجا بازار زرقی تیز کرد
کز پی دنیا درو نفروختی صد بار دین
قدر دنیا را تو می دانی که گر دستت دهد
یک درم از وی بدست آری بصد دینار دین
قیمت او هم تو بشناسی که گر یابی کنی
یک جو او را خریداری بده خروار دین
خویشتن باز آر ازین دنیا خریدن زینهار
چون خریداران زر مفروش در بازار دین
کز برای سود دنیا ای زیان تو ز تو
بهر مال ارزان فروشد مرد دنیادار دین
از پی مالی که امسالت مگر حاصل شود
در پی این سروران از دست دادی پار دین
مصر دنیا را که دروی سیم و زر باشد عزیز
تو زلیخایی از آن نزد تو باشد خوار دین
دیو نفست گر مسخر شد مسلم باشدت
این که در دنیا نگه داری سلیمان وار دین
حق دین ضایع کنی هر روز بهر حظ نفس
آه از آن روزی که گوید حق من بگزار دین
کار تو چون جاهلان شد برگ دنیا ساختن
خود درخت علم تو روزی نیارد بار دین
بحث و تکرار از برای دین بود در مدرسه
وز تو آنجا فوت شد ای عالم مختار دین
آرزوی مسند تدریس بیرون کن ز دل
تا ترا حاصل شود بی بحث و تکرار دین
چشم جان از دیدن رخسار این رعنا ببند
تاگشاید بر دلت گنجینه اسرار دین
دست حکم طبع بیرون ناورد از دایره
نقطه دل را که زد بر گرد او پرگار دین
کار من گویی همه دینست و من بیدار دل
خواب غفلت کی گمارد بر دل بیدار دین
نزد تو کز مال دنیا خانه رنگین کرده ای
پرده بیرون در نقشیست بر دیوار دین
بیم درویشی اعمالست اندر آخرت
آن توانگر را که در دنیا نباشد یار دین
در دل دنیاپرست تو قضا چون بنگریست
گفت ناپاکست یارب اندرو مگذار دین
با چو تو کم عقل از دین گفت نتوان زآنکه هست
اندکی دنیا بر تو بهتر از بسیار دین
دین چو مقداری ندارد بهر دنیا نزد تو
آخرت نیکو بدست آری بدین مقدار دین!
کار برعکس است اگر دین می خوهی دنیا مجوی
همچنین ای خواجه گر دنیا خوهی بگذار دین
در چراگاه جهان خوش خوش همی کن گاولیس
چون خر نفس ترا بر سر نکرد افسار دین
اندرین دوری که نزد سروران اهل کفر
زین مسلمان مرتد می کند زنهار دین
سیف فرغانی برو آثار دین داران بجان
در کتب می جو، قوی می کن بدان آثار دین
خلق در دنیای باطل راه حق گم کرده اند
چون نمی جویند در قرآن و در اخبار دین
مجلس علمی طلب کز پرده های نقل او
دم بدم اندر نوا آید چو موسیقار دین
گرچه گفتار نکو از دین برون نبود ولیک
نزد حق کردار نیکست ای نکوگفتار دین
ورچه شعر از علم دین بیرون بود، چون عارفان
تا توانی درج کن در ضمن این اشعار دین
ای خروس تاجور چون ماکیان بر تخم خویش
خامش اندر گوشه یی بنشین، نگه می دار دین