نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن
شبی بی فکر، این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامل در فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور
بر او جرعه ای نتوان ازین ساغر فرستادن
بر جمع ملک نتوان به شب قندیل بر کردن
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
تو کشورگیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
سراسر حامل اخلاص ازین سان نکته ها دارم
ز سلطان سخن دستور و از چاکر فرستادن
در آن حضرت که چون خاک است زر خشک سلطانی
گدایی را اجازت کن به شعر تر فرستادن