با چنین حسن ار وفایی داشتی
کار ما آخر چنین نگذاشتی
جان چو سنگین بود تاثیری نکرد
ورنه هجران تو تقصیری نکرد
رکن دین مسعود سعد روزگار
کز وجودش خاست سعد روزگار
در جهان امروز بُردابُرد توست
دولت و اقبال تیغ آورد توست
دست و طبعش آن چنان راد آمدند
کان و بحر از وی به فریاد آمدند
صبح اگر بی رای تو یک دم زند
خشم تو افلاک را بر هم زند
یارب این صدر جهان منصور باد
چشم بد از روزگارش دور باد