دلبستگی نماند به وارستگی مرا
وارستگی مباد ز دلبستگی مرا
آسودگی به شربت مرگم علاج کرد
دشمن طبیب گشت درین خستگی مرا
کردم ز عشق شکوه تلافی نمی شود
سوزند اگر به آتش وارستگی مرا
روزی که جامه بر قد احباب دوختند
عشقت قبول کرد به شایستگی مرا
ترسم ز نازکی شکند شیشه دلم
در بر کش ای نسیم به آهستگی مرا
قدسی روم طفیل حریفان به بزم او
هرگز نخواند یار به دانستگی مرا