ز سستی مرا آن پدید آمده است
در این مه که هرگز در آن مه نبود
سبک خشک شد چشمهٔ بخت من
مگر آب آن چشمه را زه نبود
در آن چاهم افکند گردون دون
که از ژرفی آن چاه را ته نبود
گر این قصه او ساخت معلوم شد
که جز قصه شیر و روبه نبود
در این مدت آسایشی یافتم
که گه بودم آسایش و گه نبود